جدول جو
جدول جو

معنی وچه گون - جستجوی لغت در جدول جو

وچه گون
بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گونه گون
تصویر گونه گون
گوناگون، رنگارنگ، رنگ به رنگ، جور به جور
فرهنگ فارسی عمید
(چِ نَ / نِ)
مرکب از ’چه’ ادات استفهام + ’قسم’، به چه کیفیت ؟ چگونه ؟ چطور؟
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ)
به رنگ شبه، سیاه و تیره. تار. تاریک:
خدنگهای شهاب اندر آن شب شبه گون
روان چون نور خرددر روان آهرمن.
(لغتنامۀ اوبهی).
چون شب شبه گون ردای سیمگون از کتف بنهاد... پادشاه با یکی از خواص خویش منکروار از کوشک بیرون آمد. (سندبادنامه ص 260).
شبه گون قطره ای که از قلمش
بچکد، دانه ای است در خوشاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
ماجشون معرب آن است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماجوشون مأخوذ از ماه گون فارسی است، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ماجشون و ماجوشون شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به معنی گوناگون که رنگارنگ باشد. (برهان قاطع). رنگهای مختلف و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). لونالون. ملون به الوان. همه رنگ. رنگ به رنگ. از لون دیگر:
تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر
بر او گونه گون خوشه های گهر.
فردوسی.
نشستنگهش بد سراپرده هفت
همه گونه گون دیبه زربفت.
اسدی.
رجوع به گوناگون شود.
، جنس به جنس. انواع. (برهان قاطع). اجناس مختلف. (ناظم الاطباء). جوراجور. متعدد. متنوع. از چند نوع. بسیار. مختلف از هر قبیل و صنف. از هر دستی و از هر نوعی:
نهادند خوان و خورش گونه گون
همی ساختندش فزونی فزون.
فردوسی.
سوم روز خوان را به مرغ و بره
بیاراستش گونه گون یکسره.
فردوسی.
ز بس گونه گون پرنیانی درفش
چه سرخ و چه سبز و چه زرد و بنفش.
فردوسی.
پنجاه روز ماند که تا من چو بندگان
در مجلس تو آیم با گونه گون نثار.
منوچهری.
زنان را گرچه باشد گونه گون کار
ز مردان لابه بپذیرند و گفتار.
(ویس و رامین).
بسی هدیۀ گونه گون ساختند
به پوزش بر پهلوان تاختند.
اسدی.
بدو داد شاهی ز روی هنر
براین بیکران گونه گون جانور.
اسدی.
بگرداندش گه درون گه برون
بدان تا بگردیم ما گونه گون.
اسدی.
کسی دار کز دفتر باستان
همی خواندت گونه گون داستان.
اسدی.
خرد را اولین موجود دان پس نفس و جسم آنگه
نبات و گونه گون حیوان و آنگه جانور گویا.
ناصرخسرو.
چو گوهر است که یک مشت خاک در تن ما
به فر و زینت او گونه گون هنر دارد.
ناصرخسرو.
از بهر گفتگوی ز کار جهان و خلق
گفتند گونه گون و دویدند چپ و راست.
ناصرخسرو.
پرجوش دیگ سینه چه داری که میپزند
در مطبخ أبیت ترا گونه گون طعام.
کمال اسماعیل.
گونه گون میدید ناخوش واقعه
فاتحه می خواند با القارعه.
مولوی.
به گیتی درون جانور گونه گون
بسند از گمان وز شمردن فزون.
سعدی.
، هیأتهای مختلف. حالتهای مختلف. صورتهای مختلف. شکلهای مختلف:
ولی از قیاس و ره آزمون
همی بینمت هر زمان گونه گون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
برنگ گچ. سفید
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبه گون
تصویر شبه گون
تاریک، سیاه و تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونه گون
تصویر گونه گون
رنگارنگ، الوان، همه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ گون
تصویر گچ گون
برنگ گچ سفید سپید
فرهنگ لغت هوشیار
الوان، رنگارنگ، متنوع، مختلف
متضاد: مشابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کودک خوانندهکودکی که پای منبر واعظ و روضه خوان خوانندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
دزد بچه، بچه دزد، مامای محلی، قابله
فرهنگ گویش مازندرانی
اتاق میانی
فرهنگ گویش مازندرانی
علف صحرایی که در ییلاقات روید و دام ها از آن استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
کم سن و سال، بچه سال
فرهنگ گویش مازندرانی